وقتی رسیدم خونه اولین کسی که این تغییر رو احساس کرد مادرم بود گفت چقدر چهره ات نورانی شده! بقیه فامیل هم بخاطر چادرم طرز احترام کردنشون تغییر کرد طوری شد كه همیشه تا میخواستن از یک دختر متین و با وقار حرف بزنن منو مثال میزدن.

من در یك خانواده نسبتا مذهبی به دنیا اومدم خواهرام همه از سن ده یازده سالگی چادر می پوشیدن ولی من تا سن16سالگی چادر نمی پوشیدم و هربار مادرم یا برادرم میگفتن چادربپوش میگفتم دست وپا گیره نمیتونم.یادمه چند بار تو دوره راهنمایی چادر پوشیدم چون جثه ظریفی داشتم دوستام مسخره ام کردن. اون چند بار رو جزء چادر سركردنم به شمار نمی یارم فقط بهانه ای شد كه مجابم می كرد برای چادر سر نكردن.
خودم از قبل روحیه مذهبی داشتم حتی با مانتو هم که بودم همیشه حد و حدود رو رعایت میکردم تا سال سوم دبیرستان ...قرار بود با کاروان راهیان نور برم به مناطق جنوب اونجا اولین بار بود چادرپوشیدم فقط بخاطری که بقولی همرنگ جماعت شم و یه احترامی به شهدا گذاشته باشم واضح بود كه قصد داشتم فقط در طول این سفر خاص چادر سرم كنم.

طلاییه که رفتیم باد شدیدی شروع به وزیدن کرد و من ناوارد با چادر خیلی سختم شد نمی دونم چی شد تو دلم به شهدا گفتم : حالا که من چادر پوشیدم میخواید آبرومو ببرید شماکه میدونید من بلد نیستم درست چادر سرم كنم كاش رو حساب مهمون نوازی بگید این باد آروم بگیره.و دیدم باد داره آروم میشه میدونید من معتقدم شهدا خیلی مهمون نوازند خیلی هم دستشون بازه، اونقدر كه گاهی خودم رو لوس می كردم مثلا تو اون سفر رفتیم فکه آفتابش خیلی سوزان بود خیلی. گفتم شهدا این همه راه اومدیم واسه دیدن شما حالا این گرما؟ شاید باورتون نشه ولی یهو یه تکه ابر اومد جلو خورشیدو گرفت خودمم باورم نمیشد. می دونم فقط اونایی كه تجربه اش رو دارند درك می كنند.
 یه شیشه عطر خالی داشتم یه کم از خاک طلاییه توش ریختم نصفش رو هم گذاشتم واسه خاک شلمچه اما تو راه شلمچه ماشین خراب شد در نهایت قرار شد كه بریم خوابگاه و بعدش حرکت به سمت شهرمون داشته باشیم خیلی تو ماشین با شهدا حرف زدمو گریه کردم گفتم یعنی این همه راه ما اومدیم لایق نبودیم شلمچه ی شما رو ببینیم تو عالم خودم با شهدا حرف زدم و درددل میكردم که مسئول کاروان گفت قراره یه اتوبوس بیاد شما رو تا شلمچه ببره اون موقع انگار دنیا مال خودم بود.

نزدیكی های شلمچه، عکس یه شهیدی رو گذاشته بودند و کنارش این نوشته رو خوندم"خواهرم سرخی خونم را به سیاهی چادرت امانت میدهم" رد خونش روی چهره ی معصومش و این یه جمله بعد از اون همه خوبی و مهمان نوازی شهدا باعث شد منقلب بشم و به شهدا قول بدم که اگه شما جون خودتون رو بخاطر حجاب ما از دست دادید منم چادر میپوشم تا خون شما پایمال نشه. بعدا فهمیدم اون شهیدی که کنارش این جمله نوشته بود شهید امیر حاج امینی بود وشاید عکس تاثیر گذار او با این جمله باعث شد كه من این هدیه سبز رو از آن سفر سرخ بگیرم و مصمم بمونم كه هیچ وقت از خودم جداش نکنم .

وقتی رسیدم خونه اولین کسی که این تغییر رو احساس کرد مادرم بود گفت چقدر چهره ات نورانی شده! بقیه فامیل هم بخاطر چادرم طرز احترام کردنشون تغییر کرد طوری شد كه همیشه تا میخواستن از یک دختر متین و با وقار حرف بزنن منو مثال میزدن و من خودم بعد از پوشیدن چادر آرامش رو در خودم و امنیت رو در اطرافم دیدم و اینکه واقعا درك كردم بر خلاف تصور قبلی ام دیدگاه مردم درمورد یک فرد چادری چجوریه میدیدم نگاه مردم هم همراه با تحسینه و همین امنیت و آرامشی که با چادر داشتم باعث شد که نتونم از خودم جداش کنم.مادرم همیشه میگه ازت راضیم بخاطر حجابت الان حجاب من سفت و سخت تر از حجاب خواهرای دیگمه . من این هدیه زیبا رو مدیون شهدام...

 



برچسب ها : حجابچادرشهدا

حجاب یک ارزش برای زن است که برخی افراد برای آن ارزش قائل نیستند و در مقابل، بی‌حجابی را ارزش در نظر می‌گیرند.

 حجت‌الاسلام رضا بابایی با اشاره به نادیده گرفته شدن حجاب در جامعه اسلامی اظهار کرد: در دنیای امروز عده‌ای منع الهی را ارزش و ارزش الهی را زشتی تلقی می‌کنند، و در حالی که حجاب یک ارزش برای زن است، برخی افراد برای آن ارزش قائل نیستند و در مقابل، بی‌حجابی را ارزش در نظر می‌گیرند.

 بابایی یادآور شد: حضرت زینب(س) را می‌توان مصداق همین ارزش‌های الهی دانست به‌ویژه در استقامت و حجاب که با آن هجمه دشمن در روز عاشورا ایستادگی کرد و اجاز ندادند پیام عاشورا از اذهان عمومی دور شود.




صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 75 صفحه بعد